اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یاضرورت وجود قانون در جامعه
(حقوق زن و مرد در جامعه)
فهرست مطالب
فصل اول - ضرورت وجود قانون در جامعه
- ضرورت عقلي زندگي اجتماعي بشر
- وجود اختلالات در زندگي اجتماعي
- عدم صلاحيت كافي انسان براي قانونگذاري
- صلاحيت انحصاري خداوند براي قانونگذاري
- نقش انسان در قانون گذاري
1- در قوانين ثابت و پايدار
2- در قوانين متغير و دائمي
فصل دوم- جايگزيني حقوق بشر بجاي قانون اساسي داخلي و فقه
فصل سوم- تاريخچه تدوين كندانسيون رفع تبعيض عليه زنان
فصل چهارم- اشارهاي اجمالي به مواد كندانسيون
فصل پنجم- تساوي زن و مرد- شعار محوري كندانسيون
فصل ششم- ديدگاه كندانسيون نسبت به شعار محوري كندانسيون
1- واژهشناسي عدالت
2- مقام زن در جهان بين اسلام
3- تفاوت زن و مرد در قانون خلقت
4- تفاوت زن و مرد در حقوق
5- فلسفه تفاوتهاي حقوقي در اسلام
6- نتيجه
فصل اول
ضرورت وجود قانون در جامعه
«براي اثبات ضرورت وجود نظام قانوني در هر جامعه، از دو مقدمه بهره ميگيريم:
اول- ضرورت عقلي زندگي اجتماعي بشر
در باب منشا پيدايش جامعه و زندگي اجتماعي در ميان فيلسوفان و انديشمندان اختلاف فراواني بروز كرده ايت و توافقي صورت نپذيرفته است به اعتقاد ما، هم در پيدايش جامعه و هم در دوام و استمرار آن، عامل طبيعي و غريزي و عامل عقلاني با هم تاثير داشتهاند، زندگي اجتماعي آن ضرورتي را كه براي موريانهها يا زنبوران عسل دارد براي انسانها ندارد. يعني چنان نيست كه انسان نتواند به تنهايي زندگي كند. البته عوامل طبيعي و غريزي در گرايش به زندگي جمع و پيدايش جامعه انساني تاثير فراوان دارند اما اين تاثير به حدي نيست كه جايي براي آزادي اراده و انتخاب انسان باقي نماند، بنابراين، انسان با اختيار خود زندگي جمعي را بر ميگزيند و عامل عقلاني، در گزينش وي دخالت دارد. اگر انسان به تنهايي روزگار بگذراند، همه مصالحش حاصل نميشود و اگر بعضي از افراد بتوانند بخشي از مصالح خويش را در خودشان تحصيل كنند، باز اين كار براي همگان ميسر نيست، پس براي اين كه انسان هر چه بيشتر به كمال خود برسد بايد زندگي اجتماعي داشته باشد.
دوم- وجود اختلافات در زندگي اجتماعي
انسان كه براي تامين هر چه بيشتر و بهتر مصالح خود به زندگي اجتماعي روي ميآورد در اولين مراحل زندگي جمعي با يك مشكل اساسي مواجه ميشود كه ميتواند همه فوايد زندگي اجتماعي را از بين ببرد و آن تزاحم خواستهها و درگيري در مورد چگونگي تامين نيازها و بهرهبرداري از مواهب زندگي جمعي است. وجود نيازهاي مشترك از يك سو و محدوديت اشياء و كالاهاي مورد نياز خواه ناخواه به اختلاف ميانجامد، اختلاف در اين كه از فلان شيء چه كسر، چه قدر و چگونه استفاده كند. در چنين شرايطي است كه قدرت وجود قانون به منظور تعيين حق و تكليف انسانها در زندگي اجتماعي اجتناب ناپذير به نظر ميرسد. به همين دليل است كه در ابتداييترين جوامع انساني نيز ضوابط و مقرراتي هر چند ساده و ابتدايي وجود داشته است و انسانها خود را ملزم به اطاعت از آنها ميدانستهاند و تخلف از آنها عواقب سختي را به دنبال داشته است.
سوالي كه در مورد ضرورت وجود نظام حقوقي در جوامع انساني قابل طرح است اين است كه آيا نميتوان در حل اين مشكل اجتماعي به عقلانيت و مصلحت انديشي انسان اكتفاء كرد؟ به اين معني كه در مورد تزاحم، خود افراد- بر اساس عقل- مصالح كلي خويش را در مييابند و هر كس از مجموع مواهب و نعمتها به اندازهاي و به شيوهاي بهره ميبرد كه مصالح عمومي كاملاً تامين شود و تزاحمات (به بهترين وجه) حل و رفع گردد و بنابراين نيازي به مقررات حقوقي نباشد. پاسخ اين است كه، تاريخ زندگي بشر- از آغاز تاكنون- چنين حل و فصلهاي خردمندانه و از روي حسن نيت را نشان نميدهد و كم و بيش قابل پيشبيني است كه در آينده نيز بشر تا اين حد به مقتضيات مصالح عمومي تن در نخواهد داد.
از لحاظ نظري نيز نميتوان پذيرفت كه انسان با اتكاء به عقلانيت خود و بدون نياز به مقررات الزام آور حقوقي بتواند از پديد آمدن اختلافات جلوگيري كند و زندگي اجتماعي آرام و بي دردسري داشته باشد.
گوناگوني انسانها د ربرخورداري از انگيزههاي نوع دوست و خيرخواهي و حق جويي و نيز در درجه شناخت و معرفت، مانع از آن است كه انسانها در زندگي اجتماعي به گونهاي رفتار كنند كه هيچ گونه نزاع و درگيري بين آنها پديد نيايد و هر انساني بتواند به اهداف مورد نظر خود در زندگي اجتماعي نايل شود.
بنابراين به دليل اين كه همه مردم به يك اندازه انگيزههاي حق طلبانه ندارند و ميزان شناختهاي آنان نيز با يكديگر متفاوت است. طبعاً تزاحمات به اختلافات منجر خواهد شد و از اين رو وجود قانون و مقررات اجتماعي الزامي و مورد حمايت دولت ضرورت خواهد شد. چرا كه آن دسته از قواعد اخلاقي كه همه مردم، كم و بيش آنها را درك كرده و پذيرفته باشند براي حل مشكلات ريز و درشت اجتماعي كفايت نميكند.
علاوه بر آن كه تعداد اين قواعد كلي، بسيار اندك بوده و در بيشتر مسائل اخلاقي هم چون و چراي فراوان وجود دارد.[1]
سوال مهمي در اينجا بوجود ميآيد اينست كه اين قوانين را چه كسي بايد و صلاحيت دارد كه وضع كند؟
اولين پاسخي كه به ذهن ميآيد، خود انسان است، انسانها ميتوانند براي روابط بين يكديگر برنامهريزي كرده و قوانين مناسبي ارائه دهند. براي رسيدن به پاسخ مناسب ابتدا لازم است صلاحيت انسان براي قانونگذاري بررسي شود.
«اديان الهي قائل هستند: تشريح و قانون گذاري بايد از سوي كسي انجام بگيرد كه آفرينش و تكوين، از سوي او انجام گرفته است»[2]. براي اثبات اين مدعا بايستي عدم صلاحيت انسان جهت قانونگذاري ثابت شود.
الف) عدم صلاحيت كافي انسان براي قانونگذاري
دلايل اين مدعا از اين قرار است:
1- انسان چه به صورت فردي و چه به صورت جمعي، صلاحيت علمي لازم و كافي را براي قانونگذاري قانوني كه سعادت جاويد انسان را تامين كند ندارد، چرا كه وضع و يا كشف چنين قانوني مبني بر يك انسان شناسي كامل و شناخت جايگاه انسان در جهان هستي است. و پر واضح است كه «انسان» هنوز بزرگترين مسئله و مجهول بشريت است، بشري كه به «موجود ناشناخته» لقب گرفته است.
2- انسان قانون گذار، چه به صورت فردي و چه جمعي، همواره در معرض اين لغزش و يا اتهام است كه در عمل قانونگذاري منافع خود و وابستگاه خود را در نظر گرفته باشد و به همين جهت، قوانين موضوعه او از قدرت نفوذ و مقبوليت همگاني برخوردار نيست.
3- حتي اگر از دو مطلب فوق چشمپوشي كنيم و انسان را داراي علم و صلاحيت اخلاقي لازم و كافي بدانيم، از هم از جهت ديگري فاقد صلاحيت لازم براي قانونگذاري است. چرا كه غير از دو آفت جهل و خودخواهي، آفت سومي نيز وجود دارد كه از آن گريزي نيست و آن آفت، غفلت، خطا و نيسان است. انسان عالم هم در بسياري از موارد به دليل غفلت يا نسيان دچار خطا ميشود و به همين جهت نميتوان بر قانونگذاري او به طور كلي مهر صحت نهاد.
4- قانون از هر نگاهي، بالاخره دستور رفتار اجتماعي انسان است، و پر واضح است تا اين دستور از جانب مقامي والا و بالا صادر نگردد.
و پر واضح است تا اين دستور از جانب مقامي والا و بالا صادر نگردد، قدرت نفوذ و الزام نخواهد داشت، مگر آن كه با قواست انسان موافق باشد. و البته قانون هميشه چنين نيست و در بسياري از موارد براي انسان محدوديت و تكليف ميآفريند چيزي كه موافق ميل بسياري از افراد نيست. در چنين مواردي چون قانون گذاران، هيچ برتري و تفوق ذاتي بر قانون پذيران ندارند، قوانين موضوعه آنان از مقبوليت و نفوذ بيبهره خواهد ماند.
ب: صلاحيت انحصاري خداوند
از آنچه گذشت، دليل انحصار حق قانونگذاري به خداوند- كه از لوازم اعتقاد به توحيد است- به خوبي روشن ميشود. چرا كه:
اولا: خداوند به همه حقايق آشكار و پنهان عالم و آدم و سعادت و شما دست انسان و برنامههاي لازم براي كمال او آگاه است و هيچ كس جز او از چنين علمي برخوردار نيست.
ثانياً: خداوند، خود از ملل و اعتبار قوانين هيچ سود و زياني نميبرد و تنها بر اساس لطفش نسبت به بندگان و در جهت رشد و تعالي انسان به وضع قانون پرداخته و آنها را از طريق ارسال و سل و انزال كتب به انسان ابلاغ فرموده است. پس به هيچ وجه شائبه و منفعت طلبي و خود خواهي نسبت به قانونگذار وجود ندارد.
ثالثاً: خطا و غفلت و نسيان هرگز به ساحت قدس ربوبي راه ندارد.
رابعاً: تفوق و برتري ذاتي تكويني و تشريحي خداوند بر همه انسانها، اعم از موافق قانون يا مخالف آن، روشن است بنابراين، دستور او اگر چه مخالف خواستم و مانع فرد يا گروهي هم باشد. همچنان نافذ خواهد بود، چرا كه همه خود را محكوم اراده او ميدانند.
بنابراين تنها خداوند است كه اولاً قدرت بر قانونگذاري دارد ثانياً حق قانون گذاري دارد و جز او كس ديگري نميتواند و نه حق دارد، به اين كار دست بزند، مگر آنكه او اجازه دهد.
ج: نقش انسان در قانونگذاري
انحصار حق قانونگذاري به خداوند و ناشر شدن مشروعيت نظام حقوقي از اراده الهي به معناي نفي مطلق نقش انسان در قانونگذاري نيست. بلكه ممكن است خداوند متعال، خود به افرادي محدود و در قلمروهايي محدود، حق قانونگذاري را تفويض نمايد. در اين گونه موارد انسان- خلافتاً نه اصالتاً- حق قانونگذاري خواهد داشت و به دليل خلافتي بودن اين حق قانونگذاري، طبعاً انسان تا آن جا حق قانون گذاري دارد كه در چارچوب اجازه خداوند و موافق با قوانين او باشد. به هر حال نقش انسان در قانون گذاري به صور مختلفي قابل تحقق است:
1- نقش انسان در قانونگذاري قوانين ثابت و پايدار
قوانين و قواعد حقوقي اسلام، اعتباراتي است مبتني بر واقعيات و اين واقعيات خود واجد ابعاد گوناگون دنيوي و اخروي، مادي و معنوي فردي و اجتماعي و بالاخره ثابت و متغير ميباشد. بر اين اساس، بديهي است كه واگذاري حق قانونگذاري به انسان، در ابعاد آن جهاني، ثابت و جاويد به دليل عدم اطلاع و علم بشر منطقي به نظر نميرسد. و به همين جهت هم هست كه در نظام حقوقي اسلام، براي وضع اين دسته از قوانين، كه خارج از حيطه علم بشري است، به انسان عادي اجازه قانونگذاري داده شده است و تنها در مواردي به پيامبر گرامي اسلام (ص) و نيز ائمه (ع) جاده داده شده است. دليل منطقي بودن اين استثناء هم رابطه خاصي است كه بين اين بزرگواران و خداوند وجود دارد كه در پرتو آن از مقام عصمت و علم مافوق بشري برخوردار گرديدهاند. به همين جهت است كه دستورات و اوامر ثابت صادره از جانب پيامبر و ائمه معصومين، همانند اوامر الهي، به عنوان قانون ثابت اسلام تلقي ميشود. خداوند متعال در قرآن كريم، صريحاً فرمان ميدهد كه بايد مسلمانان هر آنچه را كه پيامبر به آنها دستور ميدهد بپذيرند.[3] و او را الگوي مردم قرار ميدهد.[4]
كه بر اساس رفتار او، رفتار خود را تنظيم نمايند.
پيامبر گرامي اسلام هم به موجب روايات قراوان- از جمله حديث معروف و متواتر ثقلين، ائمه معصومين را به جاي خويش در كنار قرآن معرفي كرده است.
به غير از دو مورد استثنايي ياد شده[5]
هيچ انساني حق قانونگذاري ندارد بلكه نقش انسان، صرفاً كشف اراده الهي است و نه جعل و وضع قانون، بنابراين به صورت قاعده كلي ميتوان چنين نتيجه گرفت كه نسبت به قوانين ثابت و پايدار انسان حق قانون گذاري ندارد، بلكه وظيفه كشش قانون الهي را دارد، كشفي مضبط و روشمند كه علم اصول الفقه بيانگر چگونگي آن است.
2- نقش انسان در قانونگذاري قوانين متغير و غير دائمي
از آن جا كه وضع قانون ثابت نوبت به موضوعات متحول و متغير منطقي به نظر نميرسد و وضع قوانين گوناگون هم براي همه موضوعات متغير امكان پذير نيست، اختيار وضع قانون در اين موارد به انسان واگذار شده است. به اين معني كه دولت اسلامي مشروع، در اين موارد حق دارد كه متناسب با موضوع و در راستاي فلسفه اصلي احكام الهي، به وضع قانون مبادرت ورزد. اين نوع احكام را كه دولت اسلامي در هنگام خلاء قانون ثابت وضع ميكند، احكام حكومتي و يا احكام سلطانيه مينامند. بنابراين، احكام حكومتي آن دسته از قوانين اسلام و مقررات حقوقي است كه از ويژگي ثبات برخوردار نبوده و در جايي كه نص قانوني وجود نداشته باشد، توسط دولت اسلامي وضع ميگردد.
اين نوع از قواعد، بر حسب مورد، ممكن است مستقيماً توسط شخص خاكم و يا افراد و يا نهادهايي كه از طرف او ماذون هستند مانند هيئت دولت، پارلمان … وضع شود.[6]
فصل دوم
جايگزيني حقوق بشر بجاي قانون اساسي داخلي و فقه
بدون شك منظور از اين سوال، جايگزين حقوق بشر در مواردي است كه به يكي از موضوعات قانون اساسي و يا فقه مربوط ميشود احياناً با آنها تعارض دارد، وگرنه واضح است كه حقوق بشر جهاني در تمام موارد قابليت اين جايگزيني را ندارد زيرا موضوعاتي كه در قانون اساسي و فقه مورد بحث قرار گرفته/ بسيار وسيعتر از موضوعاتي است كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر مطرح شده است، مثلاً هيچگاه ساختار قواي سه گانه (مقننه، مجريه و قضائيه) و چگونگي ارتباط آنها را با يكديگر در اعلاميه جهاني حقوق بشر نميتوان يافت در حالي كه اين مسايل در قانون اساسي مورد بررسي شده است. همچنين احكام مربوط به معاملات و عبادات دراعلاميه جهاني حقوق بشر بيان نشده است. در حالي كه به تفصيل در فقه آمده است. واضح است كه در چنين مواردي نميتوان از جايگزيني حقوق بشر در اين مورد با خلا مواجه است.
پس بايد سوال فوق را چنين مطرح كرد كه در موارد تغاير يا تعارض حقوق بشر با قانون اساي و فقه، آيا ميتوان اعلاميه جهاني حقوق بشر را مقدم دانست؟ بعضي به اين سوال، پاسخ مثبت دادهاند و دليل آن را چنين بيان كردهاند كه اعلاميه جهاني حقوق بشر حاصل عقل جمعي و فرد بينالمللي است.
اين پاسخ از جهاتي قابل فاقشه است:
1- نميتوان با قاطعيت اعلاميه جهاني حقوق بشر را درست و رد عقل جمعي انسانها دانست چرا كه در كنار آن، شاهد اعلاميه اسلامي حقوق بشر هستيم كه توسط دولتهاي عضو سازمان كنفرانس اسلامي در بيست و پنج ماده تنظيم شده و در اصول مبنايي خود با اعلاميه جهاني حقوق بشر تفاوتهايي دارد، چرا كه بر پايه توحيد و اعتقاد به حقانيت دين اسلام تدوين شده است در حالي كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر نه از توحيد سخني به ميان آمده و نه از حقانيت دين اسلام.بلكه در ماده هجده اين اعلاميه، تمامي مذاهب و عقايد در يك درجه از اعتبار و ارزش دانسته شدهاند كه بدون شك مخالف اصول و قطعي پذيرفته شده در دين اسلام است. در قرآن كريم ميفرمايد: «ان الدين عندالله الاسلام همانا دين در نزد خداوند تنها اسلام است. ال عمران/19
و نيز ميفرمايد: و من تبع غيرالاسلام دنيا فلن يعمل منه و هو في الاخره من الخاسرين هر كس دين ديگري غير از اسلام بجويد و برگزيند از او پذيرفته نخواهد شد و در آخرتاز زيانكاران خواهد بود. آل عمران/85 ارزش يكسان اديان مخالف دستاوردهاي عقل قطعي بشر نيز هست زيرا ميدانيم دين اسلام بر ادله خوشه ناپذير عقلي استوار بوده و اصولاً حقانيت اين دين از راه عقل اثبات ميشود كه از راه نقل:
به اين ترتيب چگونه ميتوان آنچه را كه قدرتهاي پيروز جنگ دوم جهاني در اعلاميه حقوق بشر آوردهاند دستاورد عقل جمعي بشر دانست؟ و آنچه را كه خردمندان و عقلاي دول اسلامي تنظيم كردهاند، دستاورد عقل بشري به شمار نياورد؟
آنان كه از علم حقوق اطلاع دارند به خوبي ميدانند كه دو مكتب حقوقي رايج در ميان كشورهاي غربي يعني مكتب حقوق رومي- ژرمني و مكتب حقوق Comen law بر مباني و اصولي استوار هستند كه يكي از آنها پارهاي از عقايد مسيحيت و ديگري افكار آزادي خواهانه حكيمان قرن هجدهم و نوزدهم اروپاست و البته مباني ديگر نيز وجود دارد. بدون شك حقوق بشري كه توسط طرفداران اين مكاتب حقوقي تدوين شده است متاثر از همين مباني است اكنون آيا صحيح است كه چنين حقوق بشري را دستاورد عقل جمعي انسانها بدانيم آيا اگر در جنگ جهاني دوم متحدين بر متفقين پيروز ميشدند و حقوق بشر به سبك و سياق ديگري تدوين ميشد، باز هم ميتوانيم آن را دستاورد عقل بشري به شمار آوريم.
حقيقت آن است كه يكي از شگردهاي تبليغاتي كشورهاي قدرتمند جهان آن است كه اعتقادات خود را به عنوان حاصل عقل بشري وانمود ميكنند و از اين طريق مخالف خود را مخالف با عقل ميشمارند. عجيب تر و ناگواتر آن كه بعضي مردم مشرق زمين نيز كه احياناً برخوردار از پارهاي عناوين علمي هستند بر اين ادعاي باطل صحه ميگذارند.
2-با صرف نظر از نسبت بين اعلاميه حقوق بشر و قانون اساسي كشورها و از جمله ايران، نميتوان تقدم اعلاميه مزبور را بر فقه پذيرفت، چرا كه فقه اسلامي بر مباني استوار كتاب و سنت و اجماع و عقل بنا نهاده شده است.
يعني علاوه بر اين كه دستاوردهاي قطعي عقل به عنوان يكي از منابع شرع پذيرفته شده وحي نيز به كمك عقل آمده و كاستيهاي او را جبران كرده است. يعني خداوند خالق انسان كه نعمت عقل را به وي ارزاني داشته و از تواناييهاي عقل انسان كمال آگاهي را دارد، از آنجا كه ميداند عقل در محدوده كليات، اظهار نظر ميكند و در امور جزئي و تشخيص مصاديق با شكل مواجه ميشود، وحي را به كمك عقل فرستاده است تا نقصان آن را برطرف كند. واضح است كه ديني كه بر پايه عقل روحي استوار است بر عقيده و مكتبي كه فقط بر پايه دستاوردهاي عقلي بنا نهاده شده است، ترجيح دارد و بر آن مقدم خواهد بود. البته اين سخن طبق اين فرض است كه مبتني بودن حقوق بشر را بر پايه دستاوردهاي عقلي بپذيريم اما، چنان كه گفتيم، حقيقت است كه اعلاميه جهاني حقوق بشر را نميتوان حاصل عقل جمعي بشر دانست.
اما در خصوص قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران بايد به اين نكته توجه داشت كه قانون اساسي بر گرفته از فقه اسلامي است و بنابراين همچون فقه بر پايه عقل و وحي استوار است. چنان كه ميدانيم در اصل چهارم اين قانون تصريح شده است كه كليه قوانين و مقررات مدني، جزايي، مالي، اقتصادي، اداري، فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اينها بربايد بر اساس موازين اسلامي باشد.
دكتر محمدجواد ارسطا- همشهري- 2/2/83 خردنامه
[1] - مصباح يزدي، محمدتقي، حقوق و سياست در قرآن، ص 49.
[2] - طباطبائي، محمدحسين، تفسيرالميزان، ج:10، ص 370
[3] - ما تالم الرسول فخذوه و مانها كم عذنه فانتهوا
[4] - و تكلم في رسولالله اسوه حسنه
[5] - اين دو استثنا بر آن نظريه مبتني است كه براي ائمه نيز حق جعل حكم ثابت قائل است و نقش آنان را به تبيين احكام منحصر نمينمايد
[6] - دانش پژوه- مصطفي- فلسفه حقوق- ص 70-62
شامل ورد 172 ص
مبلغ قابل پرداخت 48,000 تومان